تون ،فردوس امروز
دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: امروز نوبت سیاسیون و جناحها است که به کمک مردم بیایند تا فضای سیاسی کشور را تبدیل به حماسه کنند، دیروز ملت فداکاری کرد و الان نوبت سیاسیون و حاکمیت است.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دکتر رضایی به نقل از خبرگزاری تسنیم، دبیر مجمع تشخیص مصحلت نظام عصر امروز در حسینیه حضرت رقیه(س) اسلامشهر و در جمع مردم این شهرستان ضمن گرامیداشت میلاد با سعادت حضرت فاطمه(س) گفت: اگر زهرا(س) نبود، محبتی شکل نمیگرفت و مهری در دنیا به وجود نمیآید و ما مسلمانان افتخارمان این است که به بانویی علاقمندیم که در قلب مهر و محبت عالم هستی جا دارد.
وی افزود: در اسلام با وجود اینکه در رابطه با زنان توصیههایی نسبت به حجاب و حفظ ارزشها شده است، ولی بعضی به غلط تصور کردند که اسلام به زن نظر مثبتی ندارد. اسلام به زن محدودیت قائل است. چنین چیزی برخلاف واقعیت است.
رضایی همچنین به نگاه اسلام به خانواده پرداخت و اظهار داشت: ما میتوانیم خانواده خود را ابراهیمی کنیم. شما میتوانید خانه خود را تبدیل به خانه خدا کنید.
داوطلب انتخابات ریاست جمهوری همچنین خاطرنشان کرد: ما در انقلاب اسلامی دیدیم که مادران چگونه فرزندان خود را راهی کربلای ایران میکردند. اگر فداکاری شهدا نبود، ما امروز سرافکنده بودیم. فقط کافی بود یک استان ما را عراقیها میگرفتند و امروز در دنیا سرافکنده میشدیم.
رضایی در بخش دیگری از سخنانش به شرایط فعلی کشور اشاره کرد و با بیان اینکه امروز شرایط کشور در نهاد خانواده است که تحت فشار قرار دارد، تصریح کرد: پدر و مادری که میبیند جوانانشان بیکارند، چه وضعیتی دارند؟ در بعد طلاق خانوادهها تحت فشارند. در رابطه با اعتیاد جوانان، برخی از خانوادههای ما اذیت میشوند و میتوان گفت امروز خانواده تحت سختترین فشارها قرار دارد. ضمن آنکه قدرت پول ملی نیز کاهش پیدا کرده است. من چند هفته پیش خدمت آیتالله نوری همدانی بودم. ایشان میگفتند سال پیش در عراق هزار تومان ما را میگرفتند و میبوسیدند، اما امسال آن را پرت میکردند.
وی با تاکید بر اینکه مشکلات اقتصادی کشور باید هر چه زودتر برطرف شود، افزود: قربانی این وضعیت فقط خانوادهها هستند. هیچ کس نمیتواند مدعی شود که از فقر و فساد استقبال میکند. ما باید فقر و بیکاری را هر چه زودتر برطرف کنیم.
"فقر و بیکاری کمتر از حمله آمریکا نیست، کمتر از اشغال خرمشهر نیست، اگر آزادی خرمشهر یک کار مقدس بود، بیرون کردن فقر و بیکاری نیز یک جهاد خیلی بزرگ است و باید به آن توجه و احساس مسئولیت داشت، حرف من این است که بیاییم برای ملت فداکاری کنیم. دیروز ملت فداکاری کرد و الان نوبت سیاسیون و حاکمیت است"
دبیر مجمع تشخیص نظام به انتقاد از تشکیل برخی از ائتلافها در فضای سیاسی کشور پرداخت و خاطرنشان کرد: یک عده مدام ائتلاف درست میکنند در حالی که باید ملت و با 77 میلیون جمعیت ائتلاف کنیم و از منازعات سیاسی بپرهیزیم. باید هر چه زودتر تبعیضها و بیعدالتیها برطرف شود، وگرنه شکستی برای ماست.
رضایی با تاکید بر اینکه در مملکت اسلامی نباید یک فقیر هم باشد خاطرنشان کرد: چین یک میلیارد جمعیت دارد و در گذشته با فقر روبرو بود، اما الان ببینید که به کجا رسیده است. آن کشور یک میلیارد جمعیت داشت و ما 77 میلیون جمعیت داریم و میتوانیم خیلی از مشکلات را به راحتی برطرف کنیم.
وی با بیان این مطلب که ما منابع طبیعی خوبی داریم و میتوانیم به نحو مطلوب از آنها استفاده کنیم، این سوال رامطرح کرد که چرا با وجود کارشناسان متعدد از ظرفیتهای آنها استفاده نمیکنیم؟ آیا هر کسی سر جای خودش است؟ آیا از همه کارشناسان استفاده میشود؟ چرا جمهوری اسلامی ایران و امام و شهدا باید تاوان بیلیاقتی یک عده را بدهند.
داوطلب انتخابات ریاست جمهوری با انتقاد از قطببندیهایی همچون چپ و راست یا اصولگرا و اصلاحطلب در فضای سیاسی کشور تاکید کرد: چپ و راست چه جایگاهی در انقلاب و آینده ما دارد؟ چرا با این واژهها میخواهیم تفرقه درست کنیم؟ الان هم آمدهاند اصولگرای این طرف و اصولگرای آن طرف را درست کردند. ما در نظام اسلامی ولی فقیه داریم و با وجود ولی فقیه چرا میخواهیم لشکرکشی کنیم؟ این لشکرکشیها نباید ادامه پیدا کند. انتخابات نباید محل منازعات باشد.
"امروز نوبت سیاسیون و جناحها است که به کمک مردم بیایند تا فضای سیاسی کشور را تبدیل به حماسه کنند. بدانید حماسه بدون وحدت امکانپذیر نیست، حماسه از دل تفرقه حاصل نمیشود"
رضایی با بیان اینکه فشارهای اقتصادی به خیلیها فشار آورده است، گفت: تورم و گرانی فرش زیر پای مردم را میکشد. باید به مردم و خانوادهها توجه داشته باشیم، باید به زندگی مردم بیندیشیم. من همان رزمندهای هستم که از شلمچه آمدهام، همان رزمندهای هستم که در دوران دفاع مقدس دنبال همتها، متوسلیانها و خرازیها میگشتم و امروز نیز میتوانم با قاطعیت بگویم با همین جوانهایی که به موهای خود ژل میزنند و یا جوانهایی که چفیه میاندازند میتوانند تحول بزرگی را در کشور بوجود بیاورند. من به شرافت رزمندگیام قسم میخورم که این کار شدنی است.
وی با بیان اینکه باید با برنامه صحبت کنیم اظهار داشت: معتقدم میتوانیم اسلامشهر را از این وضعیت در آوریم. میتوانیم برای اسلامشهر برنامهای مستقل از تهران داشته باشیم. چرا در اسلامشهر کسب و کار خانوادگی راه نیندازیم؟
دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در پایان سخنانش خطاب به مردم اسلامشهر گفت: اگر این فرمان را به من بدهید، میبینید که این حرفها عملی خواهد شد. دیگر نمیگذارم فقر و فساد مردم را تحت تاثیر قرار دهد. به من کمک کنید تا آینده ایران را شکوفا و آباد کنیم.
برابر آخرین اخبار آقای مجیدنقره دانی از کاندیداهای شورای اسلامی شهرفردوس از رقابت انصراف داد. برابر پیامکی که ایشان برای افراد مختلف ارسال کرده اند ناراحتی قلبی ومشغله ی فراوان به جهت مدیرعاملی مرکز خیریه گلها را بهانه قرار داده وانصراف داده اند هرچند این دومشکل فبلا هم وجود داشته لیکن ترس از ردصلاحیت که قطعا" اتفاق می افتد دلیل اصلی این انصراف است
دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام با بیان اینکه درصدد پردهبرداری از اقتصاد، علم و فناوری در کشور هستم، اظهار کرد: درصدد ایجاد تحول در کشور هستم و ریل خام فروشی نفت را از کشور کنار میزنم.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دکتر رضایی به نقل از فارس، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در مراسم پرسش پاسخ دانشجویی در جمع دانشجویان دانشگاه اصفهان با بیان اینکه اقتصاد کشور از دو مشکل گرانی و بیکاری رنج میبرد، اظهار کرد: با استفاده از یک برنامهریزی کارشناسی شده درصدد رسیدگی به این مشکلات هستیم.
وی در پاسخ به سؤالات یکی از دانشجویان مبنی بر اینکه اگر چه کشور و دولت نیازمند بروز برخی تحولات است، اما اصل اسلام در برخی از زمینهها مورد توجه قرار نمیگیرد و دلیل این موضوع چیست، اضافه کرد: ایرانی شدن اقتصاد یک بعد تحولات اقتصادی در نظر گرفته شده برای کشور است اما تدوین یک برنامه تحولی برای اقتصاد کشور یک بعد دیگر این تحولات به شمار میرود.
کاندیدای یازدهمین دوره از انتخابات ریاست جمهوری با بیان اینکه یک برنامه اجرایی برای عملیاتی شدن ایدههای موجود برای اسلامی و ایرانی شدن اقتصاد در دستور کار خود دارد، تصریح کرد: اقتصاد مردمی زیربنای اقتصاد اسلامی است و مردمی کردن اقتصاد میتواند یکی از این طرحها باشد.
وی با تاکید بر اینکه اقتصاد ملی ایران باید از تولید شهرها و روستاها شکل بگیرد، ادامه داد: 20 سال به دنبال جدا شدن نفت از اقتصاد ایران بودهایم اما این موضوع محقق نشده است.
رضایی با اشاره به اینکه در رشته اقتصاد تحصیل کردهام، تاکید کرد: وظیفه خود میدانم که براساس تخصصم به سؤالات مردم و جوانان در حوزه اقتصادی پاسخ بدهم.
وی با اشاره به اینکه یک برنامه برای عملیاتی شدن تحولات اقتصادی در سطح کشور آماده کردهام، افزود: در صورت عدم ایجاد تحولاتی در اقتصاد ملی با مشکلات بسیاری مواجه میشوم.
دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام با تاکید بر اینکه جنس من با بسیاری از افراد متفاوت است و یک غبار شلمچه را با 10 مورد ریاست جمهوری عوض نمیکنم، گفت: به هیچ عنوان با جار و جنجال موج در کشور ایجاد نمیکنم و خروج از منطق، عقلانیت و سوء استفاده از احساسات و عواطف خیانت به کشور است.
وی با بیان اینکه درصدد پردهبرداری از اقتصاد، علم و فناوری در کشور هستم، اظهار کرد: درصدد ایجاد تحول در کشور هستم و ریل خام فروشی نفت را از کشور کنار میزنم.
رضایی با تاکید بر اینکه دولت باید سیاست را از امور غیرسیاسی جدا کند، ادامه داد: کشور باید سیاست خود را از امور غیرسیاسی جدا کند و وارد شدن سیاست دولت در امور غیرسیاسی به صلاح کشور نیست.
وی با اشاره به اینکه اقتصاد کشور باید به صورت برنامهریزی شده نوسازی شود، تصریح کرد: با تحقق این موضوع بسیاری از مشکلات اقتصادی از جمله گرانیها در سطح کشور مهار میشود و بیکاری نیز کاهش مییابد.
ناگفتههای توکلی از حضور در کابینه های دولت های قبل و انتخابات 84
بخش داخلی الف، 1 اردیبهشت 91
تاریخ انتشار : یکشنبه 1 اردیبهشت 1392
متولد سال 1330 - با سابقهای طولانی در مبارزه با نظام شاهنشاهی- پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ریاست کمیته انقلاب اسلامی شهرستان بهشهر را به عهده گرفت. در اولین دوره مجلس شورای اسلامی، نماینده مردم همین شهر شد و به عضویت هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی درآمد. در سالهای بعد نیز در قامت یک روزنامه نگار، مهمترین منتقد دولتهای سازندگی و دوم خرداد شد، به گونهای که توانست خود را به عنوان رقیبی جدی برای رؤسای جمهوری وقت معرفی کند. در سالهای اخیر به عنوان یکی از وزنه های جریان اصولگرایی فعال بوده و در مجالس هفتم، هشتم و نهم، از برجستهترین وکلای مردم در مجلس شورای اسلامی برده است.
اینها تنها بخشی از فعالیتهای احمد توکلی است؛ سیاستمداری که دوست و دشمن او را به تقوا، دینداری و برخورداری از دیدگاهی کارشناسانه می شناسند. گواه این مدعا نیز اظهارنظرهای متعددی است که هموار، در وصف او شنیده می شود. اگر محمدحسین صفارهرندی در روزنامه کیهان یادداشت «اصولگرا مثل توکلی» را نوشت و درباره وی گفت: «او از زمره معدود کسانی است که برای مسئولیتی که داوطلب بر دوش کشیدنش شده بود، فکر منظم، اطلاعات طبقهبندی شده و برنامه منسجمی داشت. علاوه بر این که دکتر را از اولین نفراتی باید به حساب آورد که با نقد روشهای پیشین سیاسی، در قالب رقابتهای کور چپ و راست، بنیاد مبارک سنتهای اصولگرایانه را در 10، 15 سال گذشته نهادند و حرکت اخیر وی (کنار کشیدن از صحنه در انتخابات ریاست جمهوری) نیز شاخص تازهای به سنتها و سنجه های اصوگرایی افزود»، سعید مرتضوی متهم پرونده کهریزک نیز احمد توکلی را به عنوان میانجی با مخالفانش قبول کرد و در وصف او گفت: «او کسی است که دین خود را به دنیا نمی فروشد»
اینها را همه گفتیم تا بگوییم گفتوگو و پرونده پنجره ادای دینی است به 50 سال فعالیت انقلابی احمد توکلی...
ماجرای ازدواج احمد توکلی
مادرم گفت فلانی برای دختر خالهات به خواستگاری آمده (خواستگار، مهندس متجددمآبی از بستگان بود.) نمیخواهی چیزی به خالهات بگوییم؟ گفتم نه. بگذار ببینیم بهیجه جواب خواستگار را چه میدهد. اگر جواب مثبت بدهد معلوم میشود که به درد من نمیخورد. از نظر من این مسئله آزمایش خوبی است. خلاصه به محض اینکه موضوع را با او مطرح کرده بودند، او جواب رد داده بود. زمانی که موضوع را فهمیدم خیلی خوشحال شدم و گفتم از این آزمایش هم که موفق بیرون آمد. تعطیلات بین دو ترم سال 49 تقریبا اوایل بهمن به تهران آمدم. پدر و مادرم خانه خواهرم بودند، مادرم مرا به کناری کشید و گفت دوباره برای دخترخالهات خواستگار آمده. مثل اینکه مذهبی است و دانشجوی مهندسی است. طبیعی است که به او جواب مثبت بدهند. از من پرسید که آیا میخواهی یواشکی به خالهات بگوییم؟ گفتم چرا یواشکی؟ بلندبلند بگویید! مادرم گفت: عجب رویی داری! پدرم هم وقتی فهمید گفت عجب رویی داری! زیرا برادر من 6 سال از من بزرگتر بود اما هنوز زن نگرفته بود. پدرم تعهد گرفت که تا درسم را تمام نکردم هوس شروع زندگی مشترک را نکنم. به بهشهر آمدم و تمام عقایدم را در یک دفتر چهل برگ نوشتم که حدود 25 صفحه شد. طرز زندگی، طرز تربیت فرزند، این مسئله که مبارزه میکنم و مقلد چه کسی هستم و آداب جهاد و چرا مبارزه لازم است را نوشته بودم. نوشتم که تا الان یک بار بازداشت شدهام و به احتمال خیلی قوی زندانی میشوم، از دانشگاه اخراج میشوم، مرا به سربازی میبرند و زندانی میشوم و شاید هم شهید شوم. اگر تو با این شرایط حاضر هستی، بسم الله. پشت همه صفحات را هم خالی گذاشته بودم. سپس آن دفتر را به خواهرم نشان دادم، او خواند و گفت خوب است، فقط الفاظ عاطفی آن را خط بزن تا دخترخاله تحت تأثیر عواطف تصمیم نگیرد. من هم الفاظ عاطفهبرانگیز را خط زدم و فردا صبح به خانه خالهام بردم و پس از کش و قوسی موضوع را به خالهام که در واقع خاله مادرم بود مطرح کردم و دفتر را هم به ایشان دادم تا به دخترش بدهد.
خانمی باحجاب در دانشگاه داشتیم به نام خانم طاهره لباف که الان متخصص زنان هستند. آن زمان تنها دانشجوی مقنعهپوشی بود که با چادر به دانشگاه میآمد و در هنگام حضور در کلاسها چادرش را تا میکرد و در کیفش میگذاشت و با لباس گشاد و بلند و مقنعهای که به سر داشت، شناخته شده بود. زمانی که دوباره میخواستم به بهشهر برگردم، به خانم لباف پیغام دادم که یکی از این مقنعهها را به من بدهد تا برای همسرم ببرم. مقنعه را که به بهشهر بردم به همسرم دادم که آموزش خیاطی دیده بود. او هم تعدادی از دوستانش را در منزل یکی از آنها به نام خانم مریم عالمی (که حالا معلم بازنشسته ساکن مشهد است) جمع کرد. شانزده نفری بودند. منبر یکساعتونیمهای برای آنها رفتم و درباره محسنات حجاب صحبت کردم. همه راضی شدند که از مقنعه استفاده کنند. فردای همان روز به اتفاق همسرم یک توپ پارچه تترون طوسی خریدیم و در تعطیلات عید، ایشان مشغول دوختن مقنعهها بود. روز 14 فروردین که شیراز بودم، خبر رسید که شانزده مقنعهپوش به مدرسه بهشهر رفتند و این ماجرا مثل بمبی در شهر ترکید. رئیس دبیرستان آنها، خانمی بود که با بلوز و شلوار به مدرسه میآمد. بچهها را مجبور کرده بود تا مقنعهها را بردارند؛ دخترها هم مقاومت کرده بودند. دختر مجتهد بزرگ شهر آیتالله شاهرودی هم جزو همین 16 نفر بود. نمیتوانستند با آن 16 نفر بهراحتی برخورد کنند. مأموران رفتند و به آقای شاهرودی متوسل شدند. ایشان هم گفته بود کار آنها بلااشکال است و اگر شما واکنش نشان بدهید، من به تهران تلگراف میزنم و گلایه میکنم. روز سومی که با مقنعه به مدرسه رفتند، آنها را اخراج کردند. گویا همینطور که یکییکی دخترها را از کلاسها بیرون میآوردند، یک دختر کلاس هفتمی هم که تابستان قبلش در کلاسهای تقویتیای که در بهشهر گذاشته بودم شرکت میکرد، همراه این 16 نفر شده بود. ناظم به او گفته بود تو که مقنعه نداری کجا میروی؟ دختر هم گفته بود از فردا میخواهم مقنعه سرم کنم!
بعد از از زندان دوستانی در فریدونکنار داشتم که مرا تشویق کردند تا با برنجفروشی گذران زندگی کنم. بر اساس راهنمایی آنها میتوانستم با یکی دو ماه کار مخارج یک زندگی همراه با قناعت را تأمین کنم و بقیه وقتم را صرف تکمیل مطالعات اسلامی آغازشده در زندان نمایم. از آقای دکتر عباس شیبانی که با او همزندان بودم، چهلهزار تومان قرض کردم و با آن یک نیسان خریدم. برنج اعلای فریدونکنار میآوردم به قم و تهران و به دوستان دوران دانشگاه و زندان میفروختم. در سال دو ماه کار میکردم و یک سال با پولش زندگی میکردم.
پس برکت زیادی داشت...
بله. البته همسر قانع متعهد و وفادارم این را ممکن میساخت.
روز 24 بهمن از قم حرکت کردم و نزدیک مغرب بود به بهشهر رسیدم. اول شهر تفنگچیهای انقلابی ایستاده بودند و ماشینها را کنترل میکردند. اولین نفری که مرا دید فریاد کشید: «احمد آقا آمد؛ احمد آقا آمد» و بچهها خیلی خوشحال شدند. از فردای آن روز بهطور طبیعی مسئولیت به گردن من افتاد، چون باسابقهترین فرد سیاسی شهر بودم و خانوادهام سرشناس و مورد اعتماد همه بودند. من هم روحانی بزرگ شهر را احترام کردم و کلید اسلحهخانه را به ایشان دادم. چند روز بعد شهربانی را افتتاح رسمی کردیم و آیتالله شاهرودی هم کلید اسلحهخانه را تحویل آقای محمد مقیمی برادر بزرگتر همین احمدعلی مقیمی نماینده فعلی بهشهر داد که از مبارزان زندانرفته بود. به این ترتیب شدم رئیس کمیته بهشهر و قریب 10، 15 نفر از انقلابیون را هم جمع کردیم و هر شب در جلساتمان برای شهر تصمیم میگرفتیم. چپیها هم داخل شهر قدرت داشتند. ولی هیچکدام نمیتوانستند با من همآوردی کنند؛ الا یک دسته از طلاب شهر که رفته بودند در یک مدرسه علمیه و موازی با ما یک کمیته تشکیل داده بودند برای حل اختلافات. آمدم تهران و رفتم در جلوی کمیته مرکزی. جمعیت زیادی ایستاده بود و نمیشد داخل رفت. بهزاد نبوی آمد یکییکی مراجعین را داخل برد. از من پرسید: تو کی هستی؟ من خودم را معرفی کردم و گفتم که زندان هم بودهام. گفت که چهکسانی را از زندان میشناسی؟ یک سری لیست دادم. مرا داخل برد.
من نشستم گزارش نوشتم و اوضاع بهشهر را کامل شرح دادم. آقای مهدویکنی که مسئولیت کمیته را برعهده داشت گزارش را خواند و به من گفت برای هر کس از مبارزان که صلاح میدانی حکم انتصاب بنویس تا امضا کنم و کمیته آنجا رسمی شود. من هم حکم را اینطوری نوشتم: جناب حجتالاسلاموالمسلمین آقای شیخ محمد شاهرودی، بدینوسیله جنابعالی را مسئولیت دادیم که کمیته انقلاب اسلامی را بهوسیله آقای احمد توکلی و میرعبدالواحد بنیکاظمی و با کمک برادران دیگر و مشورت سایر روحانیان شهر تشکیل دهید. خلاصه خودمان را به دست آقای شاهرودی، رئیس کردیم و احترام ایشان هم حفظ شد.
انتخابات مجلس که شد انقلابیون جلسهای گذاشتند تا مشخص کنند چه کسی نامزد شود و از چه کسی حمایت شود. من در آن جلسه شرکت نکردم تا راحت بتوانند حرف بزنند. جلسه که تمام شد نتیجه این شد که بروند پیش شهید سید عبدالکریم هاشمینژاد و از او بخواهند نامزد شود. اگر هم ایشان قبول نکرد، احمد توکلی نامزد شود. یک گروه سهنفرهای نزد آقای هاشمینژاد در مشهد رسید و موضوع را طرح کرد. ایشان هم گفته بود که تردید نکنید، احمد باید نامزد بشود، من میخواهم بروم مجلس خبرگان. البته عدهای به واسطه سابقه انقلابی من و قاطعیتی که در روزهای بعد از انقلاب داشتم، تلاش کردند برای من رقیب بتراشند. دورقیب جدی داشتم؛ یکی دادستان شهر بود و دیگری نماینده مجاهدین خلق. او هم زندانی سیاسی بود ولی سرشناس و باعرضه نبود. به هر طریق بود، در انتخابات رأی اول را آوردم و وارد مجلس اول شدم.
گویا در همان دوره اول در هیئت رئیسه هم قرار گرفتید و بیش از بقیه نمایندگان در متن حوادث مجلس بودید؟
بله. چند جوان بودیم که در انتخابات هیئت رئیسه رسمی برگزیده شدیم. آقای هاشمی رفسنجانی هم که رئیس مجلس شده بود، هیچ تصمیمی را بدون رأی هیئت رئیسه نمیتوانست بگیرد. حتی یادم هست آقای هاشمی خیلی تلاش کرد تا برادرزاده همسرش را استخدام کتابحانه مجلس کند ولی آقای یارمحمدی نماینده مردم بم که کارپرداز بود و به سبب کرمانیبودنش با خاندان مرعشی آشنایی داشت معتقد بود این فرد رابطهای با سازمان مجاهدین داشته و نگذاشت هاشمی او را به مجلس بیاورد.
روی انتخاب نخستوزیر در دولت بنی صدر هم کار خاصی کردید؟
بله. ما در این جلسه روی چند نفر بحث کردیم. اول که آقای غرضی مطرح شد او را دعوت کردیم به محل جلسه که همان خانه آقای یارمحمدی در خیابان البرز نزدیک مسجد همت میدان منیریه بود. دو نفر از این جلسه بههمراه بهزاد نبوی مأمور شدند با غرضی صحبت کنند و نتیجه را به جلسه بگویند. تقریبا سه ساعتی طول کشید و بهزاد نبوی که آمد گزارش بدهد، گفت آخر سر نفهمدیم ولایت فقیه را قبول دارد یا ندارد! البته بعدها معلوم شد ولایت فقیهی که غرضی قبول داشت از ولایت فقیه بهزاد نبوی خیلی محکمتر بود. بههرحال غرضی در جلسه ما رد شد. بحث حول شهید رجایی شروع شد. رجایی با بهزاد در زندان همبند بود و آنموقع نماینده تهران و کفیل وزارت آموزش و پرورش بود. در جلسه به این نتیجه رسیدیم که رجایی گزینه خوبی است. از طرف جلسه، من مأمور شدم تا با رجایی صحبت کنم. شهید رجایی را در مجلس کشیدم کنار و به او گفتم: «چطور است که شما نخستوزیر شوید؟ » گفت: «نه. آموزش و پرورش از همهجا مهمتر است. میخواهم از مجلس استفاده کنم و بروم وزیر آموزش و پرورش شوم.» گفتم: «چقدر سادهای! تو نخستوزیر شو؛ آن وقت یک نفر مثل خودت را بگذار وزیر آموزش و پرورش و بیست تا وزارتخانه دیگر را با تفکر خودت اداره کن.» او هم بالاخره قبول کرد و ما هم او را مطرح کردیم.
ماجرای مخالفت توکلی با نخست وزیری ولایتی
وقتی که آقای خامنهای بر سر کار آمدند، قرار گذاشتند استمزاجا با مجلس برای تعیین نخستوزیر مشورت کنند. یعنی جلسه غیرعلنی تشکیل شود، بحث شود و اگر مورد قبول مجلس بود، رئیسجمهوری فرد را به مجلس معرفی کند تا جلسه علنی و روال قانون طی شود.
آن زمان چون کمر و مفاصلم خیلی درد میکرد، مرخصی استعلاجی گرفتم و رفتم بهشهر تا استراحت کنم. شب رادیو گفت که فردا مجلس میخواهد راجع به نخستوزیری آقای ولایتی بحث کند. همان شب یک جیپ آهو کرایه کردم، پشتش رختخواب انداختم و خوابیدم و یکراست آمدم هیئترئیسه مجلس. صبح اول وقت در جلسه حاضر شدم. آقای ولایتی که آمد جا خورد و گفت که تو اینجا چه کار میکنی؟ مگر نباید بهشهر باشی؟ گفتم: «من آمدهام با تو مخالفت کنم!» از من دلیلش را پرسید. گفتم بیا برویم در کتابخانه بنشینیم و بحثکنیم. وقتی رفتیم در کتابخانه نشستیم به او گفتم، من مخالف تو هستم چون ارتباطاتی با انجمن حجتیه داری. البته او هم در پاسخ توضیحاتی داد که قانعم کرد.
توضیحات آقای ولایتی شامل چه مواردی بود؟
الان خاطرم نیست ولی آنموقع قانع شدم که ایشان انجمنی نیست؛ مثل اکبر پرورش که اگرچه ارتباطاتی داشت، ولی در روزهای مبارزه اسلحه هم تهیه میکرد؛ یا همین آقای حداد عادل که ارتباطاتی با انجمن داشت ولی آدم سیاسیای بود. دلیل دوم مخالفتم هم این بود که علیاکبر ولایتی اهل هزینهکردن نیست. او هم توضیحاتش را داد. ولی من گفتم که دکتر جان دوستت دارم ولی با تو مخالفت میکنم؛ ناراحت هم نشو. آن زمان هم مخالفت و موافقت ما جوانها در مجلس خیلی مؤثر بود؛ بهخصوص آنکه عضو هیئت رئیسه هم بودیم. من و آقای شاهچراغی در جلسه غیرعلنی صحبت کردیم و اطلاعاتمان را دادیم. جلسه هم نگرفت و آقای ولایتی هم رأی نیاورد.
خود آیتالله خامنهای اصرارشان به ولایتی بود؟
نه اصراری نداشت و فقط بحث میکرد. ایشان خیلی آدم باز با روحیه گشادهای بود. بعد از ولایتی بحث آقای غرضی پیش آمد. آن را هم من رفتم با آقای خامنهای مشورت کردم و ایشان اصلا آقای غرضی را به مجلس معرفی هم نکرد. دو سه نفر دیگر را هم معرفی کردند که همه را مخالفت کردیم؛ تا وقتی که میرحسین موسوی را معرفی کردند و چون من اصلا او را نمیشناختم، خودم را کنار کشیدم و در رد یا تأییدش صحبت نکردم.
شما میرحسین را نمیشناختید؟
خیر. من از زمان فعالیت انقلابی او را نمیشناختم. مراودهمان با حزب جمهوری هم اینطوری نبود که همه اعضا را بشناسیم و فقط روی اعتماد به آقای خامنهای و آقای هاشمی و آقای بهشتی که میگفتند خیلی طرفدار ایشان است به موسوی رأی دادیم. یادم هست وقتی او نخستوزیر شد، عدهای آمدند به من گفتند که تو باعث شدی که موسوی نخستوزیر شود. گفتم من که اصلا حرفی نزدم دربارهاش! گفتند که تو با آن قبلیها مخالفت کردی و با این یکی مخالفت نکردی و این باعث شد که فکر کنیم با میرحسین موافقی.
ولی ظاهرا جوانان دیگری مخالفت کردند، مثل آقای آیت.
آقای آیت جزو جوانان نبود. او خیلی مخالف موسوی بود ولی دو تا صفت داشت که حرفش را کماثر میکرد. یک اینکه به نوعی از انجمنیها تلقی میشد و دیگر اینکه رفتارهایش با دیگران گرم و متواضعانه نبود. پرورش نقل میکرد که این دو نفر در شورای مرکزی حزب با هم خیلی شاخ به شاخ بودند. آیت خیلی طبع گرمایی داشت و زمستانها هم عرق میکرد و خودش را باد میزد. گویا یک شب با موسوی در جلسه شورای مرکزی حزب حرفش میشود. آیت به موسوی میگوید تو همانی هستی که برای مصدق سرمقاله مینوشتی و طرفدارش بودی. میرحسین عصبانی شد و پنج دقیقهای با جزع و فزع از خودش دفاع کرد. تا صحبتهای موسوی تمام شد، آیت گفت: تو طرفدار حبیبالله پیمان هم هستی! باز هم میرحسین موسوی 10 دقیقهای جوش میزد.
بعضیها میگویند دلیل مخالفت شهید آیت با موسوی بهخاطر گرایشات حجتیهای هست که در میان بود.
یعنی آیت حجتیهای بود؟
بله .
نه من در آن زمان و در زمان فعلی هم چیزی حس نکردم. حسن آیت در طول انقلاب از فعالان نزدیک به شهید بهشتی بود. البته حرف و حدیث درباره ایشان زیاد است؛ اما من در مدتی که با ایشان بودم خصوصا در دوره مجلس، او را محققی جدی و حقوقدانی شجاع دیدم.
از آن باب این مسئله را مطرح کردیم که عدهای بهدنبال پیوندزدن آیت و مظفر بقایی هستند و از این طریق میخواهند به ولایت فقیه ضربه بزنند، چراکه آیت یکی از طرفداران جدی نظریه ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی بود.
آیت خیلی ضدمصدق بود و برعکس میرحسین موسوی طرفدار مصدق. بهنظر من یکی از علتهای هجمه علیه شهید آیت هم همین موضوع است.
چه شد که از هیئت رئیسه استفعا دادید؟
در هیئت رئیسه که بودم درد کمر و مفاصلم بیشتر شد و نمیتوانستم راحت روی صندلی بنشینم. آقای هاشمی میگفت اینطوری بد است. من هم گفتم نمیتوانم بنشینم. بعد ایشان گفت که یک فکری کن؛ اینطوری نمیشود. من هم که دیگر خسته شده بودم و دیدم که نمیتوانم راحت بنشینم، استعفا دادم تا بروم پایین و آنجا راحت باشم. بعد از آن رجبعلی طاهری آمد و گفت که در جلسه حزب جمهوری تصمیم گرفتهاند که احمد توکلی وزیر کار بشود. من هم درد مفاصلم را بهانه کردم تا این مسئولیت را قبول نکنم. زنگ زدم به آیتالله راستی کاشانی و ماجرا را شرح دادم. ایشان گفت: اگر تو نشوی چهکسی وزیر میشود؟ گفتم: همین میرمحمدصادقی که در دولت قبلی هم بود. گفت: تو بهتر میتوانی ادارهکنی یا او؟ گفتم: خط فکر ایشان کمی مشکل دارد و من حتما بهتر اداره میکنم. گفت: پس قبول کن.
به مجلس که برگشتم رفتم هیئت رئیسه چون با آقای هاشمی کار داشتم. از قضا نامه نخستوزیر جلوی آقای هاشمی بود. به من گفت موسوی میخواهد تو را بهعنوان وزیر کار معرفی کند. حاضری وزیر کار شوی؟ من هم گفتم آره. آقای هاشمی نامه را که به اسم میرمحمدصادقی نوشته شده بود، دست الویری داد و گفت بفرست نخستوزیری تا اصلاح کنند و برگردانند.
هیچ شناختی از موسوی نداشتید؟
نه. حتی یک ملاقات هم با او نداشتم؛ الا اینکه در مجلس و در جلسه معرفی نخستوزیری ایشان را دیده بودم. من معرفی شدم و آقای هاشمی هم از وزیرشدن من دفاع کرد. بعضیها همان موقع به شوخی میگفتند که هاشمی با وزارت توکلی موافقت کرد تا از دستش راحت شود. تعبیر مثبت این است که آقای هاشمی سماحتش زیاد است و جنبه منفیاش را بخواهیم بگوییم، میگوییم اهل مماشات است. ببینید تولی و تبری هر دو باید با هم باشد. آقای هاشمی تولیاش بیشتر از تبریاش است. آدم انقلابیای است ولی واقعگراییاش شدیدتر از آرمانگراییاش است. ممکن است آقای هاشمی بهدلیل نگاهش اشتباه کند ولی تاکتیک این عمل سیاستمدارانهاش خیلی قوی است.
نقاط مثبت و منفی میرحسین موسوی در آن زمان از نظر شما چه مؤلفههایی بود؟
مهندس موسوی، برجستگیهایی داشت موسوی استکبارستیز بود و امپریالیسم را خوب میشناخت. مستضعفگرا هم بود اما نگاهی که بر اساس رویکردش به مستضعفین در اقتصاد داشت را قبول نداشتم. نکته منفی موسوی هم این بود که آدم مستبد و تکرویی بود. (عزل منوچهر متکی از وزارت خارجه) سنگ بنای همین داستان سنگالی را آنها گذاشتند. آقای اعتمادیان معاون نخستوزیر و رئیس اوقاف برای بازدیدی به مشهد رفته بود. در هتل که نشسته بود، مجری اخبار میگوید آقای نخستوزیر ضمن تشکر از آقای اعتمادیان استعفای ایشان را پذیرفت و فلان کس را معاون خودش کرد! این بیچاره هم سکه روی یخ شد و تازه آنجا فهمید که عزل شده به حساب اینکه استعفا کرده است. اگر بخواهم مثال دیگری از روحیات میرحسین بگویم باید به خاطره اولین روز کارگری که در دوره وزارت من اتفاق افتاد اشاره کنم. از روابط عمومی وزارتخانه آمدند و اعلامیهای دادند که هر سال پخش میشد. در اعلامیه آمده بود که روز کارگر خیلی مهم است و تبریک میگفت. روز کارگر تعطیل عمومی نیست ولی در صورت امکان کارگران میتوانند با هماهنگی کارفرمایان در مراسمی که در دانشگاه تهران برگزار میشود شرکت کنند. ساعت 2 ظهر دیدم که اخبار رادیو میگوید نخستوزیر اطلاعیهای به مناسبت روز کارگر داده است. در این اطلاعیه روز کارگر را تا حد یومالله بالا برده بودند که گویا مهمترین روز سال است! در ضمن تعطیل رسمی هم کرده بودند تا کارگران در مراسم شرکت کنند. تلفن سیاسی را برداشتم و به آقای خامنهای که رئیسجمهوری وقت بود زنگ زدم و گفتم چنین اتفاقی افتاده. کسب تکلیف کردم که من درستش کنم یا شما درستش میکنید. آقا فرمودند که هم من میگویم و هم شما بگویید. زنگ زدم به موسوی گفتم که چرا چنین کاری کردی؟ من وزیر کار شما هستم و تصمیمات حوزه کارگری همهاش به دوش من است. گفت روز کارگر خیلی مهم است این چه حرفی است شما میزنید؟ گفتم طبق قانون اساسی تعطیل رسمی را مجلس باید اعلام کند. 11 روز را شورای انقلاب انتخاب کرده و دوازدهمی ندارد. بعد به او گفتم آقای موسوی شما درستش میکنید یا من خودم درست کنم؟ گفتم اگر من تصحیح کنم، میشوم وزیر گردنکلفت. ولی اگر شما درستکنید، میشوید نخستوزیر معقولی که روابط عمومیاش خراب کرده است. مکثی کرد و گفت، خودم درست میکنم. 8 شب بیانیه داد که روز کارگر خیلی مهم است ولی تعطیل رسمی نیست. بعد هم که سر قانون کار دعوایمان شد و تیم ایشان از هر طریق زشتی که میشد علیه من استفاده کردند.
به زمان آقای هاشمی برویم. چه تغییری در دولت ایشان ایشان نسبت به قبل میشد دید؟
آقای هاشمی که روی کار آمد نظراتش نسبت به دولتگرایی شدیدی که از قبل داشت، عوض شده بود. پس از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، یکسری سیاستهای بازسازی را تدوین کردند که حضرت امام (رحمتاللهعلیه) هم آن را امضا کرد. در آن برنامهها همه بندها از جنس حرفهایی بود که ما در دولت موسوی میگفتیم و به واسطه آن متهم به غیرخط امامی بودن میشدیم. به همین دلیل، در اوایل کار هاشمی ما از او و برنامههایش دفاع کردیم. برخی آقایان مثل آقای محتشمیپور و آقای دکتر فرزاد به سیاستهای اقتصادی هاشمی حمله میکردند و میگفتند اینها سیاستهای صندوق بینالمللی پول است. ولی من مخالف حرف آنها بودم. البته هر چه بیشتر جلو رفتیم، فهمیدم که آنها درست میگویند. از سال 69- 70 در مقابل برخی اقدامات هاشمی موضعگیری کردم و از جدیترین منتقدان رییسجمهوری وقت شدم، البته با حفظ احتراماتی که همیشه برای او قائل بودم و الان هم معتقدم که احترامش باید حفظ شود. پس از مدتی نامهای خدمت حضرت آقا نوشتم. آن زمان رهبر انقلاب خیلی موافق نقد آقای هاشمی نبودند و معتقد بودند که با توجه به فضای پس از جنگ و شروع بازسازیها نباید به دولت حمله کرد.
البته این خصلت حضرت آقا تا کنون هم حفظ شده و معلوم است که ایشان نسبت به حفظ همه دولتها اصرار داشتند.
بله. البته رهبری نمیفرمود که انتقاد نکنید بلکه منظورشان تخریب بود و روی این مسئله حساسیت داشتند؛ با این حال بهتدریج موضع آقا هم درباره توزیع درآمدها شدید شد و در اثنای برنامه دومی که میخواستند تدوین کنند، رهبری نامهای در 12 بند نوشتند که اکثرشان مربوط به توزیع درآمد بود.
این نامه خطاب به چه کسی بود؟
مخاطب نامه هاشمی بود؛ اما آنها این نامه را مثلا گذاشتند مبنای برنامه دوم ولی در باطن همه حرفهای خودشان را زدند. در آن زمان بنده مرتب در روزنامه رسالت سرمقاله مینوشتم و طی آنها از سیاستهای اقتصادی هاشمی انتقاد میکردم که معمولا ناراحتی رییسجمهوری وقت را هم بهدنبال داشت.
بقیه دوستانتان در رسالت هم در این مقوله با شما همراه بودند؟
آقای عسکراولادی کمتر و آقای نبوی بیشتر. آقای پرورش هم از همه بیشتر حمایت میکرد. به هرحال هرچند هاشمی از این مقالات ناراحت میشد اما از انتشار آنها ممانعت نمیکرد، بلکه معمولا گله میکرد و به آقای شرعی زنگ میزد و میگفت به توکلی بگو که مصداق این حرفش چیست که اینها را نوشته.
در همان زمان بود که در نمازجمعه شعار میدادند، مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است! یعنی برخلاف گفته شما، روحیه آقای هاشمی طوری بود که بهخاطر گلایه از نقدها، فضا میدادند که چنین شعارهایی داده شود.
هرچند در نمازجمعه چنین شعارهایی شنیده میشد اما ما اعتنا نمیکردیم. آقای هاشمی هم افراد را از چنین شعارهایی منع نمیکرد؛ اما کاری هم نمیکرد که به امثال ما لطمهای بزند. حتی اگر ما کمکی هم میخواستیم دریغ نمیکرد. یعنی صفت سماحت در او وجود داشت.
چه شد که در دور دوم آقای هاشمی نامزد انتخابات ریاستجمهوری شدید؟
بهنظر من آقای هاشمی در دوره اول صدارتشان خیلی کج رفتند و با قبول مدل و الگوی تعدیل صندوق بینالمللی پول اقتصاد را به راه کجی وارد کردند. ما این الگو را در روزنامه رسالت نقد میکردیم، آن هم نقدهای بسیار صریح و روشن. ایشان دلخور هم میشد، ولی ملاحظه سابقه ما را میکرد و حداکثر گلهاش را به ما ابلاغ میکرد، ولی ابدا اقدامی نمیکرد.
وقتی که ایشان آن مسیر را طی کرد و انتقادات را هم گوش نکرد، من به دوستانم گفتم آقای هاشمی باید در انتخابات دوره دوم خویش رقیب واقعی داشته باشد؛ یعنی رقیبی که واقعا بخواهد رییسجمهوری شود تا او را تعدیل کند. جز انتخابات ریاستجمهوری اول، در انتخاباتهای بعدی رقابتی وجود نداشت یا تقریبا نبود، زیرا بعد از سوءقصدی که به آقا شد و شهادت شهید رجایی دیگر کسی با آقا رقابت نکرد و چند نفری نامزد میشدند که فقط انتخابات تک نفره نباشد. دور دوم هم همینطور، بعد هم ایشان رهبر شدند و آقای هاشمی برجستهترین شخصیت بود و همه به او راضی بودند و انتخاب شد. رسید به دور دوم آقای هاشمی رفسنجانی که یا باید به همان شکل تکرار میشد یا صورت واقعی به خود میگرفت. من با دو نفر که فکر میکردم حریف آقای هاشمی هستند، صحبت کردم و هر دوی آنها نپذیرفتند. یکی آقای پرورش بود و یکی هم دکتر جواد لاریجانی. هر دو گفتند حرفهایت را قبول داریم، ولی...
مگر این دو نفر جزو منتقدان آقای هاشمی بودند؟
آقای پرورش که خیلی صریح و محکم منتقد آقای هاشمی بود. آقای لاریجانی در عرصه ظاهری منتقد نبود، ولی به روشهای ایشان انتقاد داشت و جَنم شخصیتی ایشان هم بهگونهای است که اگر میخواست، میتوانست برخورد کند. آنها نپذیرفتند. صبح روزی که مهلت ثبتنام نامزدها تمام میشد، بعد از مشورت محدودی به دفترم در روزنامه رسالت رفتم و گفتم: «بگویید عکاس بیاید. میخواهم عکس بگیرم و بروم ثبتنام کنم». همه یکمرتبه شگفتزده شدند که چطور شد! گفتم: «چطور شد ندارد. هیچکس حاضر نشده با آقای هاشمی رقابت کند، من میخواهم این کار را بکنم». هم در شگفت شدند و هم خوشحال، چون در روزنامه رسالت انتقاد از آقای هاشمی خیلی جدی بود.
عکس گرفتم و تقریبا یک ربع به دو بود که به وزارت کشور رسیدم و ساعت 5/2 هم آخرین مهلت ثبتنام بود. ثبتنام کردم و مثل توپ صدا کرد که فلانی برای رقابت با آقای هاشمی ثبتنام کرده است و باور نمیکردند. البته در کاندیدا شدن بنده در آن زمان، حرفهای دیگری هم هست که بماند برای آینده.
درباره ماجرای رقابتتان با خاتمی چطور؟
در سال 80 یکسری اتفاقاتی افتاده بود. یک جمعی تشکیل شده بود که با آن جریان سکولاریستی مقابله کند. آن جلسات هم ابتدائا در منزل ما تشکیل میشد که پیشنهاد تشکیل جلسه را آقای علی لاریجانی داده بود. البته نمیتوانم درباره افراد آن جلسه صحبت کنم؛ ولی اینجا نطفه شورای هماهنگی تشکیل شد. یکی از کسانی که آنها میگفتند باید نامزد شود من بودم. آنها معتقد بودند باید رأی خاتمی خرد شود. ولی من معتقد بودم تئوری تکثر نامزد غلط است؛ چراکه در اقتصاد نظریهای داریم که میگوید وقتی اطلاعات کم باشد انتخاب بین چند کالای مشابه سخت میشود و آنکه معروفتر است خریده میشود. گفتم شما هر چه هزینه گزینش را در انتخابات بالاتر ببرید میزان رأی فرد مشهور بالا میرود؛ اما حرف مرا گوش نکردند. یکی از اشکالات آن دوره این بود که سطح انتخابات پایین آمد. یعنی کسانی تأیید شدند که نه رجل مذهبی بودند نه رجل سیاسی.
انگیزه شما برای پیروزی در کدام مقطع بیشتر بود؛ سال 72 یا 80؟
از یک جنس بودند. سال 72 هنوز لیبرال سرمایهداری تئوریزه نشده بود و لباس اسلام بر تن نداشت. اما زمان خاتمی این کار شد و خطر بیشتر بود؛ بهخصوص اگر مدعیان مخالفت با این خط خوب عمل نکنند. الان هم همین اتفاق افتاده؛ یعنی مدعیان خط صحیح اسلام و انقلاب آمدند سر کار ولی بد عمل کردند؛ مثلا شما ببینید جدا از تخریب شخص حضرت آقا توسط ضدانقلاب، آنها هیچ بدی از خود آقا نمیگویند البته غیر از دوره جدید که علیه آقا تبلیغات شدید میکنند. عامه مردم و بسیاری از نخبگان خود آقا را قبول دارند. حتی افرادی را دیدهام که شاید ولایت فقیه را هم قبول نداشته باشند اما حضرت آقا را به سلامت، به سیاستمداری، پختگی و امثال اینها قبول دارند، مثل همین آقای دکتر سعید حجاریان. کسی از او پرسید که چه کسی بهتر از آقای خامنهای میشناسید. او هم گفت که هیچ آخوندی را بهتر از آقای خامنهای نمیشناسم.
تفاوت اصلی دولت خاتمی و دولت هاشمی در چه رویکردهایی بود؟
بهنظر من دولت آقای هاشمی به اقتضای شرایط روز و سلطه نئولیبرالیسم بهسمت سرمایهداری لیبرال کشیده شد. مبانی فکری هاشمی در واقع آن چیزی که شد، نبود. اگر به دورانی که وی رییس مجلس بود توجه کنید، خطبههای نماز جمعهاش درباره عدالت اجتماعی معرکه میکرد. اما بهتدریج بهدلیل وجه عملگرایی که داشت به اقتضائات زمانه تن داد و چون مدل اقتصادی هم نداشت با تفکرات اطرافیانش مثل مرحوم نوربخش، عادلی و روغنی زنجانی همراه شد و از راهی که میرفت برگشت. هاشمی درصدد بود که حتی اگر این راه و روش و نگاه به اقتصاد را هم میپذیرد به اینکه «اسلام خوب نیست؛ اینها خوب هستند» تن ندهد، بلکه وجوهی از اسلام را که به این روش نزدیک بود، تبلیغ میکرد. در دوره آقای خاتمی همان تیم اقتصادی حضور داشتند ولی تفاوت این بود که دستهای از سیاستمداران لیبرال به آنها اضافه شده بود و نتیجه آن شد که لیبرال سرمایهداری از لحاظ سیاسی و اقتصادی حاکم شد.
فرق فاحش دیگر دولت خاتمی با دولت هاشمی هم این بود که دولت اصلاحات برای رفتار خود نظریهپردازی هم میکرد و معتقد بودند سکولاریسم بهتر از روش ولایت فقیه است و بهدنبال اشکال تراشی بر آن بودند؛ ولی در دولت قبلی این نظریهپردازیها توسط دولت اتفاق نمیافتاد؛ مثلا آقای هاشمی اگر معتقد به رابطه با آمریکا بود، منظورش این نبود که رابطه مشکلی ندارد، بلکه میگفت بنا بر اقتضائات و شرایط باید رابطه باشد؛ ولی در دولت اصلاحات مطرح میکردند که انقلاب اسلامی راهی جز برقراری رابطه با آمریکا و حل شدن در معادلات جهانی ندارد. حتی این نظریات را در سمینارهای رسمی وزارت کشور مطرح میکردند. استراتژی توسعه صنعتی دولت را هم بر اساس نظریهپردازیهایی که درباره چگونگی ادغام ایران در اقتصاد جهانی بود، نوشتند. دقت کنید؛ در دولت خاتمی نمیگفتند اقتضا اینگونه است، بلکه میگفتند این روش بهتر از اقتصاد اسلامی است. نظریهپردازان دولت خاتمی معتقد بودند که سیاستمداران کشور نباید از طبقات متوسط به پایین باشند، چراکه این گروه اجتماعی به توزیع درآمد حساس است. درنتیجه این طبقه به مقابله با توزیع ناعادلانه اهتمام دارد و چون بنا بر فرض نئوکلاسیک، توزیع درآمد عادلانه با کارآیی رابطه معکوس دارد، جامعه فقیر میشود. این نظریهپردازی آنها بهشدت در تعارض با اسلام و نظریات امام راحل (رحمتاللهعلیه) بود. در حوزه فردی هم معتقد به اتمیسم بودند و از فردگرایی/ایندیویژوآلیسم هم عبور کرده بودند.
که همین راه به پلورالیسم منجر میشود.
بله. حتی به راههای خطرناک و متفاوت دیگری هم میرفت که افتادن در دام تکثرگرایی تنها یکی از جهات آن بود. نتیجه این شد که معتقد شدند هیچ مصلحت اجتماعیای نمیتواند بر مسائل فردی حاکم شود.
ولی عدهای معتقدند کلیدخوردن پروژه سکولاریسم از دولت آقای هاشمی شروع شد و فعالیت گسترده نیروهای فکری اصلاحات در اندیشکدهها و مراکز مطالعاتی زمان دولت هاشمی را شاهد حرف خودشان میگیرند.
البته اگر بخواهیم بهدنبال زمینههای پیدایش سکولاریسم برویم، باید انگشت اتهام را بهسوی دولت موسوی برگردانیم. در زمان ایشان بود که مصلحتسنجی و موضوعشناسی آنقدر پر رنگ شد که حتی احکام الهی را هم دربرمیگرفت. من همان موقع گفتم که اگر دولت بخواهد همچنان صرفا بر اساس چهارچوبهای علوم انسانی موجود در دانشگاهها تصمیم بگیرد و به چهارچوبهای فقهی اتکا نکند، نتیجه آن میشود که علما و تفکرات اسلامی حذف شده و این طرز برخورد باعث پیدایش سکولاریسم خواهد شد. همین نوع برخورد دولت موسوی در دولت هاشمی رشد کرد و به انحرافات زمان آقای خاتمی رسید.
بهسراغ پیدایش آبادگران و مفهومی به نام اصولگرایی برویم. آیا میشود اصولگرایی را ادامه راه راست سنتی دانست؟
جناح راست، گروه نبود بلکه یک طیف فکری-عملی بود. یک سر این طیف سنتیها قرار داشتند و این سر طیف تیپ فکری دوستان ما که با وجود اشتراکات مهم، تفاوتهای اساسی هم با هم داشتند؛ مثلا در مورد آزادی، ما و دوستانمان که در رسالت بودند، زیرمجموعهای از جناح راست بودیم که به دفاع از آزادی اصرار داشتیم و در مسائل اقتصادی به عدالت و مبارزه با فساد اهتمام بیشتری میکردیم. از حیث عقلگرایی در پرتو ولایت فقیه نیز تفاوتهای زیادی میان طیفهای مختلف راست بوده و هست.
این عقلگرایی که میگویید در برابر فقه مطرح میشد؟
خیر. در سایه فقه است.
عرض من این است که اگر دستهای روی عقل تأکید میکردند، دسته دیگر روی چه چیزی تأکید داشتند؟
پاسخ سؤال شما یک مثال لازم دارد. در نحوه مواجهه با ولایت فقیه، ما معتقدیم امر و نهی رهبری واجبالاطاعت است ولی نظرات صاحبنظران هم باید طرح شود. در مقابل برخی از جناح راست، تبعیت محض یا همان ذوب در ولایت را مطرح میکنند. دسته دوم معتقدند که منویات ولیفقیه یا هر چه او در ذهن دارد هم باید توسط سیاسیون کشف و اجرا شود. این نظر منجر میشود به اینکه بنشینند و منتظر بمانند تا رهبری چیزی بگوید و بعد آنها عمل کنند. ولی این سر طیف که من هم جزو آن هستم معتقدیم که چون ما صاحب نظر و فکر هستیم، باید تلاش کنیم، ایده خلق کنیم، طرح بدهیم و اگر اشتباه هم کردیم، ولی فقیه تصحیح مسیر میکنند. از طرف دیگر هر امر و نهی رهبری هم مطاع است و نقشهای که ایشان برای کشور طراحی کرده را هم نباید به هم بزنیم؛ ولی خودمان هم نقشه میدهیم. این دو نگاه به ولایت فقیه آثار متفاوتی دارد. در روزنامه رسالت میشد این دو طیف را دید: من و آیتالله آذری قمی، علیرضا شمیرانی، اکبر نبوی، محمد سرافراز و استاد پرورش به هم نزدیک بودیم. در طرف مقابل آقای عسگراولادی، مهندس مرتضی نبوی و کاظم انبارلویی بودند. هر دسته برای خودش در بدنه هم طرفدارانی داشت. نوع نگاه به ولیفقیه در عملکرد سیاسی، نگاه اقتصادی تعامل با دولت و برخورد با قدرتهای داخلی تأثیر میگذارد. تفاوت دیگر برمیگردد به تعلقات عاطفی که در آن سر طیف بیشتر از این طرف که ما حضور داشتیم بود. یادم هست در زمانی که آقای ناطق نوری میخواست نامزد انتخابات شود، توصیهای به ایشان کردم و گفتم که شما باید طوری صحبت کنید که معلوم شود با آقای هاشمی رفسنجانی فرق دارید. البته ایشان واقعا مثل هاشمی نبود ولی چون در زمان ریاست مجلس همراه با دولت بود، اینطور بهنظر میرسید. ولی بهرغم این توصیهها، ایشان در یک سخنرانی 13 آبان سال 1375 یعنی 7 ماه قبل از انتخابات، جملهای گفت که حاکی از تبعیت کامل از هاشمی رفسنجانی بود! یا در جلسهای که آقایان باهنر، مرتضی نبوی و لاریجانی هم بودند به آقای ناطق گفتم که شما باید خیلی محکم درباره عدالت صحبت کنید و در برابر فساد موضع بگیرید تا معلوم شود حرفهای دیگری دارید. اما آقای باهنر مخالفت کرد. من هم خطاب به آقای ناطق گفتم این حرفها را گوش نده! چراکه همین نوع موضعگیریها بود که وظیفه اطاعت از ولایت فقیه را تبدیل ذوب در ولایت کرد و به حساب شما هم نوشته شد.
در همان روزهای نزدیک به انتخابات دوم خرداد 76 این جلسه برگزار شد؟
بله. در همان جلسه من گفتم که این ذوب ولایت که میگویید یعنی چه؟
ظاهرا رهبری هم درباره همین عبارت ذوب در ولایت و نگاهی که براساس آن شکل گرفته تذکری دادهاند؟
بله. سال 1383 بود که برای سخنرانی رفته بودم دانشگاه اصفهان. آخر جلسه، عدهای از دانشجوها دور من جمع شده بودند، دختر دانشجوی با حجاب چادری پرسید: « استاد! بهنظر حضرتعالی، از ولیفقیه میشود انتقاد کرد؟» من خطاب به او بهجای پاسخ، پرسیدم « گفتی بهنظر تو میشود از ولی فقیه انتقاد کرد؟» دختر دانشجو با نگرانی گفت: «من نگفتم تو؛ گفتم حضرتعالی!» در جواب گفتم: «لابد چون من جای پدرت و استاد هستم و شخصیتی سیاسیام و سابقهای در انقلاب دارم، به من «تو» نگفتی و مرا «استاد» و «حضرتعالی» خطاب کردی؟ گفت بله بله! به او گفتم شما در تخاطب با من، طرز حرفزدنت تفاوت میکند و آدابی را رعایت میکنی که ممکن است هیچگاه آنها را در برابر دوستت استفاده نکنی. حالا همین تفاوتی را که بین من و دوستت گذاشتی بین من و ولیفقیه هم رعایت کن؛ آن وقت میتوانی از ولیفقیه هم انتقاد کنی؛ چرا؟ چون ما به حفظ هیبت و اقتدار وی محتاجیم باید حرمت ولیفقیه باقی باشد تا امرش در عامه مردم جدی گرفته شود. اگر ادبیات درخور را رعایت کنی میتوانی از ولایت فقیه انتقاد کنی. در پایان تأکید کردم من که به شما این توصیه را میکنم اهل ذوب در ولایت نیستم. در واکنش به همین حرف من هفتهنامه پرتو مقالهای تند علیه من نوشت و در دفاع از ذوب در ولایت مرا ضدولایتفقیه معرفی کرد. چند روز بعد، یکی از روحانیون عضو جامعه مدرسین که الان هم در عرصه سیاسی فعال و امام جمعه موقت تهران است، در سخنرانی خود در سالگرد شهدای مؤتلفه بدون اینکه نامی از من ببرد، ولی طوری که همه بفهمند منظورش چیست و مصداق سخن کیست، از ذوب در ولایت دفاع کرد و مرا بهشدت تخطئه کرد. روز بعد (27/3/1383) جلسه نمایندگان مجلس هفتم با مقام معظم رهبری بود. آقا در پایان صحبتهای خود –بدون اینکه ربطی به کلیت بحث داشته باشد- فرمودند: «بنده این حرف را از آدمهای حسابی کمتر شنیدهام. بنده نمیفهمم معنای ذوب در ولایت را. ذوب در ولایت یعنی چه؟ باید ذوب در اسلام شد. خود ولایت هم ذوب در اسلام است. روزی که شهید صدر گفت «در امام خمینی ذوب شوید؛ همچنانکه او در اسلام ذوب شده است» تنها شاخص صحت راه، شخص امام بود؛ نه قانون اساسیای بود، نه جمهوری اسلامیای بود و نه نظامی بود، نه دستگاهی بود. در صحنه آشفته هویها و جریانها و خطوط مختلف، یک قامتِ برافراشته و یک علمِ سرافراز وجود داشت و او امام بود؛ شهید صدر میگفت در او ذوب شوید. راست هم میگفت؛ ذوب در امام، ذوب در اسلام بود. امروز اینطوری نیست. ذوب در رهبری، ذوب در شخص است؛ این اصلا معنا ندارد. رهبری مگر کیست؟ رهبری هم باید ذوب در اسلام باشد تا احترام داشته باشد. احترام رهبری در سایه این است که او ذوب در اسلام و ذوب در همین هدفها بشود؛ پایش را یک قدم کج بگذارد، ساقط میشود.» آقای انبارلویی نقل میکرد که بعد از پخش سخنان رهبری، همان روحانیای که مرا تخطئه کرده بود، با روزنامه رسالت تماس گرفته و خواسته بود آن قسمت حرفهایش که درباره من بود منتشر نشود!
به بحث اصلی برگردیم. درباره چگونگی روند تشکیل اصولگرایی و تهیه لیست آبادگران صحبت میکردیم...
در همان دوره انتخابات شوراهای دوم و انتخابات مجلس هفتم، جوانترهایی که تیپهایی با همین تفکراتی که عرض کردم داشتند، میداندار شدند. وقتی که بحث انتخابات مجلس شد، قرار شد یک گروهی نفرات لیست را مشخص کند که من هم جزو آنها بودم. در همان جلسات گفتم که ما باید تغییر مشی، تغییر شعار و تغییر فکر در حوزه اسلامی و تغییر افراد بدهیم. به عبارت دیگر نباید بهدنبال تغییر اسم جناح راست به اصولگرایان باشیم، بلکه بهدنبال تغییر رسم هم باشیم. استدلال من با حمایت برخی از اعضا قبول شد و چهرههای جدید وارد لیست شد؛ بهگونهای که شما وقتی لیست مجلس هفتم در تهران را با لیستهای مجالس قبل مقایسه میکردید، تفاوتهای عمدهای میدیدید.
هشدار میدهم!
البته با لیست مجالس بعدی هم تفاوت زیادی داشت...
بله. با مجالس بعدی هم مقداری تفاوت داشت. نتیجه مجلس هفتم این شد که چهرههایی جدید با حرفها و شعارهای نوین، با نظر دوستان ما، وارد لیست و سپس وارد مجلس شدند که به هیچ وجه امکان نداشت در لیستهای جناح راست با آن شعارهای قدیمی شده، قرار بگیرند. افرادی که از آنها بهعنوان سنتی یاد میشود هم به اقتضای شرایط مجبور شدند این تغییرات را بپذیرند. دکتر علی زاکانی، دکتر عماد افروغ، دکتر حسین نجابت، دکتر محمد خوش چهره، دکتر الیاس نادران، و... برخی دیگر از کسانی که صاحب فکر و اندیشه جدیدی بودند، از جمله همین افراد هستند که در لیستهای جناح راستی جای نمیگرفتند ولی در لیست آبادگران آمده بودند. حتی آقای دکتر حدادعادل هم به سبب شخصیتی که داشت ممکن بود در لیست جناح راست نیاید ولی در لیست آبادگران یا همان اصولگرایان آمد.
این افراد با پیشنهاد شما وارد لیست شدند؟
بله. با پیشنهاد من و جمعی از دوستان وارد لیست شدند.
این دوستان که میگویید چه کسانی بودند؟
سه چهار نفری بودند که من هم یکی از آنها بودم. آقای حسین فدایی هم در این روند خیلی مؤثر بود. چند نفر دیگری هم بودند که اسامیشان بر اساس ملاحظاتی قابل گفتن نیست. کمیتهای هم بود که افراد را برای حضور در لیست آماده میکردند که بیشتر از دوستان ما در آن حضور داشتند که یکیشان همین آقای علیرضا شمیرانی است.
بعضی حرفها درباره تشکیل جلسات قبل از مجلس هفتم در منزل شما نقل شده است. ماجرای این دیدارها چه بود؟
قبل از مجلس هفتم، چند نفری از دوستان به منزل ما آمدند و در جلسات متعدد در رابطه با اینکه چگونه باید جلوی جریان سکولار و غیرانقلابی دوم خرداد را بگیریم صحبت شد. این جلسات که از منزل ما آغاز شد، نطفه تشکیل شورای هماهنگی شد که البته بعدا در انتخابات ریاستجمهوری سال 84 از هم پاشید.
همین جا یک تناقضی هست. شما میگویید بیشتر دوستان شما در شورای هماهنگی بودند ولی ما میبینیم در همین دوره آقای باهنر مرتبا بهعنوان شورای هماهنگی مصاحبه میکرد. حتی بعد از تشکیل مجلس هم این روند ادامه داشت.
نه. آقای باهنر با نظر شورای هماهنگی و توافق خودش از لیست تهران در مجلس هفتم کنار گذاشته شد و از کرمان کاندیدا شد، چراکه ما بهدنبال این بودیم که لیست آبادگران در تهران که نماد این جریان در کل کشور هم بود با چهرههایی تشکیل شود که از نظر جامعه سوخته نباشند.
بهعنوان کسی که در مجلس هشتم و نهم هم حضور داشتید، فکر نمیکنید تحولی که به شکلگیری مجلس هفتم منجر شد، امروز شکست خورده و بهوضوح دچار یک بازگشت به عقب شدهایم؛ بهگونهای که جناح راست عملا بر اصولگرایان نوین غلبه کرده است؟
من اینطور فکر نمیکنم. وقتی به سنتیها میگوییم قدیمی، معنایش این نیست که تفاوت سنی زیادی با ما دارند. خیر! آنها تفکرشان قدیمی است. یک فرق دیگری که تیپ ما با همین قدیمیها دارد در کنار آمدن با دیگران است که سنتیها اسمش را تعامل میگذارند و من اسمش را میگذارم مماشات. بنابراین اگرچه فرمان هدایت مجلس فعلی در دست راست سنتی است اما افرادی در جمع آنها حضور دارند که اصلا بودن در چپ و راست برایشان مهم نیست و به اقتضای شرایط است که راستی شدهاند! این قشر، قدرت را دوست دارند، از قدرت سهم میگیرند و برای تقویت راست سنتی فعالاند. یکی از انتقادات من به مدیریت فعلی مجلس هم همین است که چرا از کسانی استفاده کرد که طبق مبانی اصولگرایی جایی در آن ندارند. البته بخشی از صحبت شما که ناظر به اداره مجلس هست را هم قبول دارم، چراکه ما از نظر سازمانی نقش چندانی در اداره مجلس نداریم ولی اثر پررنگی در صحن داریم و حرفهای کلان ما، که به دور از خردنگری و منطقهنگری زده میشود، حدود 100 نفر طرفدار پروپاقرص دارد. فیالواقع روند کلی مجلس نشان داده، طیفی که عدالتخواهانه رفتار میکند و اهل مماشات هم نیست تأثیر خودش را دارد ولی شرایط هم برایش سخت شده است. دوستان سنتی ما اگر بخواهند همین مشی مبتنی بر مماشات و به اصطلاح تعامل را ادامه بدهند، حتما شکست خواهند خورد و همان افرادی که به اقتضائات با آنها همراه شدهاند حتما به آنها لطمه میزنند؛ مثل نامه تقدیر از آقای مرتضوی که به نام اکثریت رقم خورد.
از همان جلسات قبل از تشکیل مجلس هفتم فکر کرده بودید چه کسی رییس مجلس شود؟ روایتی هست که میگوید شما گزینه اصلی ریاست بودید.
من خودم چنین ادعایی نداشتم که میخواهم رییس شوم. در جلساتی که داشتیم به سبب مقاومتی که آقای حدادعادل در مجلس ششم از خودش نشان داده بود، فرضم این بود که ایشان باید رییس شود. در همان روزهای بعد از اعلام نتایج و قبل از شروع مجلس هفتم که با حضور منتخبین اصولگرا، 4 اجلاس سراسری هم برگزار کردیم، پیشنهاد دادم جمعی 15 نفره مأمور تشکیل کمیسیونی برای انتخاب هیئت رئیسه شوند؛ با شرط اینکه خودشان نخواهند عضو هیئت رئیسه مجلس باشند. قرار شد هر منتخبی که میخواهد عضو هیئترئیسه باشد داوطلب شود و داوطلبان توسط این جمع 15 نفره غربال شوند. قرار هم شده بود برای هر پستی دو نفر توسط کمیسیون معرفی شود. من رییس این کارگروه 15 نفره شدم. از همین مشاهیری که میشناسید، آقایان متکی، علاالدین بروجردی و... در آن کمیسیون عضو بودند. در آنجا بر روی داوطلبان ریاست که آقایان دکتر حدادعادل، دکتر سبحانی و مرحوم آقای فاکر بودند بحث شد و هیچکدام نتوانستند از کارگروه رأی بیاورند. جلسه به این نتیجه رسید که من رییس بشوم. من هم مخالفت کردم و گفتم چون با شرط عدم شرکت در هیئت رئیسه آمدهام حتما نامزد نیستم و قبول هم نمیکنم؛ با این حال این تصمیم را صورتجلسه کردند و به غیر از من، 14 نفر دیگر، آن را امضا کردند. من نامه را در جیبم گذاشتم و در جلسات دیگری که بود آن را مطرح کردم. نظر دوستان این بود که خودم بروم و برای این کار چارهای بیندیشم. من هم با شناختی که از آقای حدادعادل داشتم استدلالهایم را بیان کردم و گفتم در عالم سیاست آدمی نیستم که بخواهد دوچهره باشد، حرفی بزند و برخلاف آن عمل کند؛ چون خودم پیشنهاد داده بودم و رییس کارگروه شده بود؛ اگر میخواستم ریاست را قبول کنم نقض عهد بود.
روایت دیگری هم هست که میگوید قرار بوده رییس هر سال عوض شود و به نوبت، آقایان حداد عادل، مرحوم فاکر، شما و یکی دیگر از نمایندگان، رییس مجلس شوند.
من چنین چیزی یادم نمیآید.
یک نوع آرمانگرایی غیرواقعبینانهای که نتیجه آن یأس است در مذهبیهای انقلابی وجود دارد که خیلی بد است و با نگاه اسلامی نمیخواند
دوست داریم نظر شما را درباره علت شکست فعلی تفکر آبادگران یک نوع آرمانگرایی غیرواقعبینانهای که نتیجه آن یأس است در مذهبیهای انقلابی وجود دارد که خیلی بد است و با نگاه اسلامی نمیخواندبدانیم؟
آبادگران که خیلی زودتر از مجلس نهم شکست خورد. در همان بحبوحه قبل از انتخابات ریاستجمهوری سال 84.
پس ریشه شکست آبادگران و تشکیل مجلس هشتم که شباهت چندانی به مجلس هفتم نداشت را باید در کجا دید؟
در مجلس هفتم خیلی زود معلوم شد که اختلاف داریم. تابستان 83، اولین تعطیلات مجلس، یکی از دوستان مجلس پیشنهاد کرد جمعی از مؤثرین مجلس که به دعوت من در جلسه غیررسمی طرحهای ویژه مرکز پژوهشها میآمدند، 4 شبانهروز با هم بنشینند، بحث کنند و نظراتشان را به هم نزدیک کنند. آقایان دانشجعفری، عبداللهی، باهنر، مصباحیمقدم، سبحانی، خوشچهره، افروغ، نادران و..... به زیباکنار رفتیم.
مجلس در زیباکنار مکان تفریحی خاصی دارد؟
نه. صداوسیما به دوستان جا داده بود. آنها هم با خانواده آمده بودند ولی من چون موافق این کار آنها نبودم تنها رفتم و شبها هم در بندرانزلی در خانه یکی از آشنایان میخوابیدم. بعد از چند روزی که بحث کردیم بهطور خیلی واضحی معلوم شد اختلاف نظر جدی وجود دارد. در یک طرف آقایان باهنر، دانشجعفری و عبداللهی بودند و در طرف دیگر هم من و آقایان سبحانی، نادران، خوشچهره و مصباحیمقدم و افروغ. آنها به همین اقتصاد نئوکلاسیکی و سرمایهداری اعتقاد داشتند و بهدنبال این بودند تا با استفاده از مصلحت، تعارضش با شرع را کم کنند. آنها مدلشان بر پایه رشد بود؛ درحالیکه مدل ما براساس رشد و عدالت بود. هر دو طرف هم استدلال میکردند. سرانجام زور ما چربید ولی تفاهم حاصل نشد. البته آقای دانشجعفری تسلیمتر از آقایان باهنر و عبداللهی بود. در دومین تعطیلات مجلس در سال 83، جلسه دیگری با حضور من، حدادعادل، فدایی، دانشجعفری، باهنر و چند نفر دیگر از دوستان در مشهد برگزار شد. مقام معظم رهبری هم در مشهد حضور داشتند و ما چند نفری خدمت ایشان رسیدیم. من نظرم درباره اصل 44 را تشریح کردم و این دوپایهبودن اقتصاد بر مبنای عدالت و رشد را شرح دادم. آقایان باهنر و دانشجعفری هم نظراتشان را گفتند. در پایان، آقا حرفهای مرا تأیید کرد و فرمودند این نظر درست است. از دیدار که آمدیم بیرون، من گفتم همین الان بیایید جمعبندی کنیم و نظراتمان را براساس آن چیزی که رهبری فرمودند، نزدیک کنیم و اگر اختلافی هم داشتیم، برویم از رهبری بپرسیم که تفاهمی نسبی برقرار شد. از این نمونه اختلافات باز هم در مجلس هفتم رخ داد ولی چون رهبری صریح از پیشرفت و عدالت توأمان، صحبت کردند با مقابله کمتری روبهرو شدیم. ولی تدریجا طرف مقابل ما، یارگیری کرد و همانطور که گفتم با تعاملاتی که به آن اعتقاد داشتند و من هم اسمش را مماشات گذاشتهام، باعث شد که در جریان شکلگیری مجلس هشتم تیغ ما کند شود و تیغ سنتیها ببرد. از درون همین اختلافات بود که فراکسیون انقلاب اسلامی بهوجود آمد و به اختلافات بیشتر دامن زده شد.
البته مثل اینکه شما خودتان در ورود خیلی از عناصر فراکسیون انقلاب اسلامی که امروز جبهه پایداری نام گرفته به مجلس هشتم مؤثر بودید. مثل آقای رسایی و حسینیان؟
بله. من با آقای حسینیان موافق بودم. در ورود آقای رسایی به لیست هم اصرار داشتم.
با چه تحلیل موافق حضور این افراد بودید و حتی اصرار هم کردید؟
بالاخره در لیست مجلس هشتم قرار بود تعداد مشخصی از روحانیون در لیست قرار بگیرند تا توازن برقرار باشد. پیشنهادهای متفاوتی هم بود که لیاقت حضور در مجلس را هم داشتند. آقای رسایی را از زمان مجلس ششم میشناختم.
قبل از ایشان گویا قرار بود شیخ علی ثمری در لیست بیاید؟
بله. ولی ایشان به علت قانونی نمیتوانست در انتخابات حضور پیدا کند. همان زمان به شورای نگهبان نامه نوشتم و گفتم که نباید از ایرادات قانونی بگذرید. مشکل شخصی با آقای ثمری نداشتم؛ امروز هم ندارم ولی نمیخواستم قانون ضربه بخورد؛ البته امروز که نگاه میکنم، میبینم شاید حضور آقای ثمری خیلی مفیدتر بود. آقای رسایی کارنامه خوبی در مبارزه با دوم خرداد داشت، آدم جبههرفتهای بود و قلم خوبی هم داشت که جزو محسناتش بود؛ البته امروز هم جزو حسنهایش هست. من ایشان را معرفی کردم و دیگرانی هم که میشناختندش، دفاع کردند و حمید رسایی وارد فهرست شد. البته امروز پشیمانم.
ولی آن زمان معروف شد که آقای رسایی با معرفی دولتیها و آقای محصولی وارد لیست شده است؟
آره. جزو لیست دهنفره آنها بود ولی من دفاع کردم که ضلع ما یا همان تحولخواهان هم قبول کنند، چون شرط این بود که نسبت به افرادی که مطرح میشوند مخالفت جدی وجود نداشته باشد.
این اسم تحولخواه که گفتید از کجا آمد؟
وقتی در آخر مجلس هفتم و ابتدای مجلس هشتم، شکافها ایجاد شد چون براساس مبانی انقلاب ما مدافع وضع موجود نبودیم، اصطلاح تحولگرایی و تحولخواهی باب شد، بهگونهای که در عرصه سیاسی به دوستان ما تحولخواه اطلاق شد. البته ما در درون خود اختلاف سلایقی داشتیم ولی به هم نزدیک بودیم. هسته اصلی تحولخواهی شامل من و دوستان همراهم، آقای حسین فدایی و جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی و بعدها جمعیت رهپویان بود.
بهنظرم در فضای انتخابات 84، به شما اصولگرایان اصلاحطلب میگفتند؟
اول اینگونه بود. ولی دوستان ما نمیخواستند حتی برای لحظهای با اصلاحطلبان اشتباه گرفته شوند!
البته بعدا مقام معظم رهبری این واژه را تأیید کرده و فرمودند ما اصولگرای اصلاحطلبیم...
بله من موافق این واژه بودم. ولی دوستان ما مخالف بودند.
ولی از لحاظ معنایی که تحولگرایی واژهای شدیدتر و انقلابیتر از اصلاحطلبی است...
بله. تحولگرایی بین اصلاحکردن و انقلابکردن است.
این واژه ربطی به شعار شما در سال 80 که «جمهوری دوم» بود، داشت؟
خیلی ربطی نداشت. ما جمهوری اسلامی اول را در زمان شهید رجایی داشتیم و با روی کار آمدن میرحسین، هاشمی و خاتمی انحرافاتی در آن بهوجود آمده بود. جمهوری دوم معنیاش بازگشت دوباره به جمهوری اسلامی راستین بود.
به این شعار شما انتقاداتی هم شد؟
بله. عادت کردهایم که نقد کنیم و نقد شویم.
در بحبوحه انتخابات سال 84، شما به یک باره از نامزدی انصراف دادید و نامهای بلندبالا هم منتشر کردید که منجر به تقدیر خیلی از سیاسیون شد؛ مثلا روزنامه کیهان در مقالهای به قلم آقای صفارهرندی از این حرکت شما استقبال کرد. این بحث را از این رو مطرح میکنم که صراحتا بگویید چون دو دو تا چهارتا کرده بودید که رأی نمیآورید انصراف دادید یا بحث دیگری میان بود؟
آن زمان مطمئن بودیم، تکثر نامزد به ما ضربه میزند و ممکن است انتخابات را به اصلاحطلبان ببازیم. من بههمراه آقایان محسن رضایی، محمدباقر قالیباف و محمود احمدینژاد عهدی بستیم که هنوز اسنادش را هم دارم. پیمان بسته بودیم که در سه مقطع قبل انتخابات نظرسنجی شود و هر کس بیشتر رأی داشت بقیه بهنفع او کنار بروند.
آقای لاریجانی امضا نکرد؟
نه. او به پشتوانه راست سنتی از ما 4 نفر جدا شد. به او عرض کردم که تو داری کمکم نماد راست سنتی میشوی و این برای آیندهات خوب نیست؛ ولی قبول نکرد. عهدنامه را همه دوستان امضا کردند و حتی خودم آن را به شهرداری بردم و دکتر احمدینژاد که شهردار وقت بود هم امضا کرد. جلسهای برگزار میشد که هر کدام از این افراد دو نفر نماینده در آن داشتند و جمعا 8 نفر میشدند. دکتر حسین نجابت و آقای علی شمیرانی نمایندگان من بودند. از همانجا معلوم بود که برخی ممکن است زیر قولشان بزنند. با احتیاط جلو رفتیم. نظرسنجیهای اول اردیبهشت نشان میداد که قالیباف با فاصله زیادی از ما سه نفر جلوتر بود. وقتی جرزنی شروع شد، آقای حدادعادل خیلی تلاش کرد وضع را سرو سامان بدهد تا همه به عهد عمل کنند. جلسات متعددی در منزل ایشان برگزار شد. من با خودم فکر کردم با فاصلهای که با قالیباف داشتم و دوستان هم در فکر عهدشکنی بودند. من بهعنوان یک ابزار فشار بر 2 نفر دیگر، به یک باره کنارهگیری کردم. آقای حدادعادل هم در تاریخ 13 اردیبهشت نامهای نوشت و تهدید کرد اگر دوستان نمایندهشان را برای نظرسنجی تعیین نکنند، خود را کنار خواهد کشید. رونوشتی از این نامه را به من هم داد. با سه نامزد تماس گرفتم. قالیباف گفت حتما تعیین میکنم. محسن رضایی در استان گلستان بود؛ گفت بیایم تهران نماینده معرفی میکنم. به احمدینژاد زنگ زدم. او در ایلام بود. گفت میآیم تهران و با شما صحبت میکنم. گفتم دیر میشود. گفت از فرودگاه یک سره به دفترت میآیم. همین کار را هم کرد و به دفترم در مرکز پژوهشها آمد. به او اصرار کردم که لجاجت نکند. دیدم او با قوت قلب میگوید خاطر جمع باش که من رأی میآورم! قبلا هم یک بار دیگر همین حرف را زده بود. به او گفتم آینده از امور غیبی است و ما درباره آن فقط میتوانیم حدس بزنیم. حدس هم حداکثر ظن است نه یقین. در امور ظنی هم وقتی دوستان خبیر و خیرخواه نظری یکسان میدهند دستور پیامبر پیروی است. پرسید مثلا کیها؟ چند نفر از دوستان مثل آقای فدایی و زاکانی را مثال زدم و گفتم آنها هم نظرشان این است که شما به عهدت وفا کنی. احمدی نژاد گفت: شما که فقط مشاور من نیستید، من مشاوران دیگری هم دارم! گفتم مثل چه کسانی؟ گفت: آیتالله خوشوقت. آیتالله مصباح یزدی، آیتالله حقشناس. گفتم: این چه کاری است؟ چرا یک عده فقیه را جلوی ما سیاستمداران میگذاری؟ بعد به او گفتم: «در مسائل سیاسی حتما مشورت با امثال من افضل از مشورت با این فقهایی است که گفتید؛ کما اینکه در مسائل فلسفی، اخلاقی و اعتقادی، من باید بروم پیش این بزرگواران کسب درس کنم.»
اگر شما در انتخابات میماندید چه میشد؟
چون محمود احمدینژاد با همان گفتمان عدالتی که من در انتخابات سال 80 میدادم و در این انتخابات هم قصدم بود بدهم به میدان میآمد قطعا رأیش میریخت. یادم هست در همین نظرسنجی اردیبهشت، رأی او از من هم کمتر بود. اگر من میماندم، اگر بهجای احمدینژاد به دور دوم نمیرفتم، لااقل رأی عدالتطلبان بین من و او میشکست و احتمالا آقای قالیباف به دور دوم میرفت. یادتان باشد که من با همان گفتمان در سال 1372 رقیب آقای هاشمی رفسنجانی بودم که هنوز در خاطرها بود. البته خیلی اتفاقات دیگر هم افتاد.
جایی مطرح کردهاید که این دولت بدترین دولت انقلاب پس از دولت بنیصدر است. این اظهارنظر را بگذاریم در کنار اینکه دولت فعلی، دولتی اصولگرا تلقی میشود و به عبارتی دیگر این دولت یکی از ثمرههای کاری است که شما از اوایل دهه 80 شروع کردید. اینها تناقض نیست؟
من وقتی انصراف دادم، در انتخابات از آقای قالیباف حمایت کردم.
ولی 28 خرداد 84 از اولین کسانی بودید که بیانیه دادید و در برابر آقای هاشمی از احمدینژاد حمایت کردید...
بله. ایشان وقتی سر کار هم آمد من تمام تلاشم را کردم تا موفق شود چون با شعارهایی که من قبلا داده بودم سر کار آمد. یواشیواش دیدیم که او آن کسی نیست که ما از او تصور داشتیم. بعد از اینکه این نکته را فهیدم تلاش کردم مشی کمک به دولت را رها نکنم. ولی وقتی عهدشکنیها، خلافگوییها و سیاسیکاریها مکرر شد، موضعم تفاوت کرد. الان هم معتقدم به همان اندازهای که در پیدایش احمدینژاد فعلی مقصریم، باید از گناهانمان استغفار کنیم.
با این همه شما از احمدینژاد در مقابل هاشمی حمایت کردید؟
بله. با این همه او از هاشمی سر بود. هاشمی امتحان پس داده بود و کسانی دورش بودند که تکلیفشان معلوم بود و اگر بر سر کار میآمدند کشور را به عقب میبردند. ولی این حس را در برابر احمدینژاد نداشتیم.
باز هم این یک نوع تناقض است که چطور کسی که به همین راحتی عهدشکنی کرده بود و خیلی فاکتورها را دربارهاش میدانستید و دیگران نمیدانستند؛ به آقای هاشمی ارجح بود؟
یعنی شما فکر میکنید آقای هاشمی در زندگی سیاسیاش هیچ عهدی را نشکست؟ او ارزشهای اگر دولت امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) بیاید به آن ایراد نداریم. ولی تمامی دولتها و قدرتهای دیگر باید مورد نقد قرار گیرند
اعتقادی زیادی را زیر پا گذاشت. اگر دولت امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) بیاید به آن ایراد نداریم. ولی تمامی دولتها و قدرتهای دیگر باید مورد نقد قرار گیرنداگر ما امروز ایراد میگیریم که چرا آقای احمدینژاد خانوادهاش را به
نیویورک برد؛ آقای هاشمی سال 72 امثال این کارها را میکرد! هاشمی اشرافیت را تئوریزه کرد و مبدع جریان لیبرال سرمایهداری بود، حتی اگر عملگرایی او را به این وادی کشانده باشد، پایهگذار اوست.
پس موسوی چه؟ مگر نگفتید انحراف از زمان او شروع شد؟
دنبال ریشه واحد نگردید. این تفکر مقصرهای زیادی دارد.
پس چرا معتقدید دولت احمدینژاد از دولتهای میرحسین و هاشمی و خاتمی بدتر است؟
بهخاطر اینکه احمدینژاد در عهدشکنی و خلافگویی پیشگام است. در عدم همراهی با ولیفقیه پرچمدار است؛ هنجارشکنیهای حکومتی و ساختارشکنیهای اداری او بیسابقه است و در هرج و مرج فکری هم پیشگام است؛ یعنی اگر هاشمی نئوکلاسیسم صندوق بینالمللی پول را پیاده میکرد، میدانستیم با چه چیزی طرفیم؛ ولی دولت احمدینژاد هیچ سمت و سوی مشخصی ندارد.
شما بیش از 4 سال زندان بودید. آن روزها از ایران بعد از انقلاب چه چیزی در ذهن خود ترسیم کرده بودید؟ امروز چقدر از آن ذهنیتها محقق شده است؟
تصوری از چیزی که میخواهد پیش بیاید نداشتم؛ زیرا افق پیروزی، از نظر مبارزان خیلی نزدیک نبود. وقتی هم که به روزهای انقلاب نزدیک شدیم و آثار تحول را میشد دید، باز هم تصویری نداشتیم؛ زیرا فکر نمیکردیم مبارزه تمام شود و تصور میشد کار به مبارزه مسلحانه خواهد کشید. به همین دلیل در همان ایام، بهدنبال تهیه اسلحه بودیم. امام (رحمتاللهعلیه) هم که در ایران نبود. انقلابیون سازماندهی مناسبی نداشتند. یادم هست 19بهمن57 چون نمیدانستیم که سرنوشت انقلاب چه میشود، با یکی از علمای تبعیدی در آذربایجان تماس گرفتم و قرار شد بروم و از آنجا اسلحه بیاورم. انقلاب هم که پیروز شد هر اتفاقی که میافتاد برای ما شیرین بود.
تا امروز؟
خیر.
تا چه زمانی؟
بهنظر من بزرگترین دستاورد انقلاب اسلامی، آزادی است. زیرا اگر بخواهیم استقلال کشور را تضمین کنیم، به آزادی نیاز داریم و بزرگترین ثمرهای که از انقلاب اسلامی انتظار داشتیم صداقت مسئولان با مردم بود. کسانی که مدیران همین انقلاب هستند، به خودیها، انقلابیون و عدالتخواهان فشار میآورند و از صداقت عبور میکنند.
نمونهای ذکر میکنید؟
بله. مثلا درباره آزادی همین قضیه فیلترکردن سایتهای خبری به دلایل پوچ. با همه کجسلیقگیها، هنوز به طرز خیلی خوبی آزادی وجود دارد. البته سختی دارد اما شما میتوانید بهراحتی حرف بزنید. ممکن است حرفزدن کمی هزینه داشته باشد اما اصلا با زمان رژیم پهلوی قابل قیاس نیست. بیصداقتی و دروغگویی مسئولان هم که مثال نمیخواهد!
برخی مدعی هستند که امروز آزادی بعد از بیان، کمی دچار رکود شده...
خیر. آزادی بعد از بیان هم هست؛ این افراد هستند که خودسانسوری میکنند. خودسانسوری هم محصول ترس است. اگر حرف خود را بیان کنند اتفاقی نمیافتد؛ اما چون نمیگویند، فکر میکنند که آزادی وجود ندارد. البته نمیخواهم بگویم هیچ هزینهای ندارد!
در طول این سیواندی سال خیلی از کسانی که در مبارزه بودند با اتفاقات و جریاناتی که پیش آمد، خط خود را جدا کرده و جلوی انقلاب ایستادند. بهنظر من، شما به جهت انتقاداتی صریحی که در تمامی این سالها در برابر جریانات سیاسی- انقلابی مختلف داشتید، مستحقترین فردی هستید که میتواند به این سؤال پاسخ بدهد: اگر به همان سالهای دهه 1340 برگردیم، باز هم همین مسیر را ادامه میدهید؟
صد در صد. با قدرت بیشتری ادامه میدادم. یک نوع آرمانگرایی غیرواقعبینانهای که نتیجه آن یأس است در مذهبیهای انقلابی وجود دارد که خیلی بد است و با نگاه اسلامی نمیخواند. ما در قرآن زمانی که نگاه میکنیم مبارزه حقپرستان را با مشرکان، منافقان یا کفار بیان میکند این مبارزه را یک مبارزه دائمی اعلام میکند و خیلی صریح میگوید: «هذان خصمان إختصموا فی ربهم» این دو گروه، دو گروه متخاصم هستند که با هم دعوایی دارند که تمامی ندارد. اعتقاد ما شیعیان این است که در همین دنیا ظلم نابود شده و عدل برقرار میشود؛ اما مسیر مبارزه با کفر بسیار پرتلاطم است و پیروزی هم آسان بهدست نمیآید. قرآن در سوره حج میفرماید: رسولان و انبیاء هر زمانی که اراده محکم داشتند که حق را برپا کنند (إذا تمنی)، آرزو میکردند که حق برپا شود و دنبال اجرای حق میرفتند (ألقی الشیطان فی أمنیته)، شیاطین میآمدند و در تحقق آرزوی آنها القای مانع میکردند و بعد آنها درگیر میشدند. هر پیغمبری میآمد همینگونه بود. در آیات و روایات مشاهده میکنید که چقدر انبیاء را آزار دادند و کشتند. بعضی انبیاء با اینکه اینقدر سختی کشیدند گفتند: «متی نصرالله» پس کمک خدا کجاست! و خداوند هم فرمود: «ألا ان نصرالله قریب» خداوند به آنها آرامش میدهد که ناراحت نباشید یاری خداوند نزدیک است. اما چه نزدیکیای؟ خود خدا هم قبول دارد که شرایط مأیوسکننده بود! و از پیامبران به واسطه ایستادگیشان تجلیل میکند. زمانی هم که جمهوری اسلامی تشکیل شد، شیطان برای ورود به ویزا احتیاج نداشت و بهصورت شیاطین انس و جن وارد شدند. در این مسیر افراد آزمایش میشوند. آزمایش خدا تعطیل نمیشود. اگر دین حاکم شد، مرز معنویای بهوجود نمیآید که شیطان نیاید. اگر دین حاکم شود تازه بدترین نوع انحراف یعنی نفاق رشد میکند. سوره بقره افراد را اینگونه دستهبندی میکند: «مؤمنین، متقین، کفار و منافقین». یکی دو آیهاش بیشتر برای کفار نیست! اما برای منافقین 8 تا 10 آیه وجود دارد و این نشان میدهد که خطر منافقین از کفار بیشتر است. در انقلاب هم آدمهایی داشتیم مانند مرحوم بازرگان که سلامت نفسانی داشت و صریح بیان میکرد که من حکومت اسلامی را قبول ندارم و انقلابی نیستم. یک کسی هم مانند بنیصدر، میگفت من انقلابیترین آدم هستم اما نبود و دروغ میگفت. حوادث دست این افراد را رو میکند؛ یعنی خود انقلاب یک ظرفیتی به واسطه وجود امام (رحمتاللهعلیه)، آدمهای فداکار مؤمنی که در مبارزه بودند و عموم مردم داشت که مانع میشد کفر و نفاق کاری از پیش ببرد. اما اختلاف نظرها هم طبیعی است. من یکی از کسانی بودم که تقریبا همیشه با میرحسین اختلاف نظر داشتم. همان زمانی که ایشان نخستوزیر بود و بحث لیبرالیسم مطرح نبود به او اخطار دادم که مشی تو به سکولاریسم منجر میشود.
میگفتم، زمانی که احکام ثابت شرع را زیر سؤال میبرید و بهجای آنکه اقتضائات را لحاظ کنید آنها را بر تشخیص حق حاکم میدانید، به لیبرالیسم سوق پیدا میکنید. زمانی هم که شما به مراجع و فقها مراجعه نکنید و تکلیف خود را نپرسید؛ مجبور میشوید به دانشگاه و علوم انسانی رایج مراجعه کنید. شما نمیتوانید به استاد جامعهشناسی و علوم سیاسی که میخواهد از خارج از اسلام به ما دستورالعمل بدهد متکی باشید، چراکه او طبعی سکولاریستی دارد. البته باید از آنها کمک بخواهید و به مدلهایشان بیاعتنا نباشید ولی نباید نسخههای آنان را دربست بپذیرید. اما میرحسین موسوی گوشش بدهکار نبود. یک بار دیگر هم، چند سال پس از استعفایش از نخستوزیری، برای عید دیدنی به دیدارش رفتم. عبدالکریم سروش بهتازگی تئوری قبض و بسط تئوریک شریعت را مطرح کرده بود و من تلاش داشتم تا مهندس موسوی را وابدارم تا علیه سروش موضع بگیرد. به او گفتم «عقایدی که سروش مطرح میکند نافی انقلاب، مبارزه و استکبارستیزی است. آیا شما این نفیهایی که مطرح کرده را قبول دارید؟» او در جمع دونفرهمان حاضر نشد به اندازه یک کلمه هم، حرفهای مرا تأیید کند و حتی جملهای گفت که تلویحا برعکس خواسته من بود: «البته هر عقیدهای را نمیتوان بهعنوان دگراندیش تخطئه کرد!» امروز اگر میبینم آقای موسوی این راه را رفته تعجب نمیکنم، بلکه تأسف میخورم. چون آبشخور فکری میرحسین موسوی نهضت آزادی و جنبش مسلمان مبارز بود. او از شریعتی و حبیبالله پیمان به اسلام رسیده بود و با افرادی مثل من که در محضر روحانیت رشد کردیم، تفاوت داشت. پس من تعجب نکردم وقتی او با نظام لجاجت کرد. به سبب ارزشی که برای سابقهدارها، بهعنوان سرمایه ملی، قائلم، خیلی سعی کردم به قدر خودم میرحسین را از این ورطه بیرون بکشم، متأسفانه خیرخواهی امثال من کارگر نیفتاد. من باز هم تعجب نمیکنم. زیرا همه این مسائل اقتضای آزمایش الهی است. افرادی که خلاف عقاید خود رفتار میکنند، بالاخره روزی مردود میشوند. ما نمیخواستیم موسوی تجدید بماند، بلکه میخواستیم با یک تک ماده شهریور امتحان بدهد و به کلاس برگردد اما نشد و خودش نخواست. اگر ما انقلابی آرمانگرای واقعبین باشیم، خواهیم دانست که این مسائل جزو اقتضائات یک انقلاب است. البته اقتضای ذاتی نیست، بلکه اینگونه است که گاهی اوقات رخ میدهد و گاهی رخ نمیدهد. بستگی به افراد دارد که آیا در ثروت و قدرت طمع کنند و رفوزه شوند یا نه.
این اختلاف سلیقهای که میگویید طبیعی است را چگونه در بحث رابطه با ولیفقیه باید دید؟
فرض کنید حضرت آقا یک نظر دارند، و من هم نظر دیگری دارم. اینجا هم اینکه ما اختلاف نظر داشته باشیم طبیعی است؛ چون من بر اساس دادههای اطلاعاتی، دستگاه بینشی و سلامت نفسانی خودم قضاوت میکنم؛ درحالیکه حضرت آقا در این سه مؤلفه از من جلوتر است و با دادههای اطلاعاتی خود قضاوت میکند. او از من خودساختهتر است و دستگاه بینشی اسلامشناسی او هم از من قویتر است. البته ممکن است یا من خطا کرده باشم یا ولی فقیه؛ اما احتمال خطا کردن من بیشتر است. یک نفر باید حرف آخر را بزند و چارهای نیست و جامعه اسلامی باید تسلیم شود. اگر کسی به این واقعیت توجه داشته باشد، این مسائلی که بنده میگویم یک امر اعتقادی عقلانی و شرعی است، او دلخور نمیشود و کار خود را انجام میدهد و ولی فقیه هم کار خود را انجام میدهد. پس ما باید واقعبین باشیم ولی آرمانگرایی را هم نباید از دست بدهیم و بدانیم آرمان همیشه اتفاق نمیافتد. آرمانها جهت را حفظ میکنند و واقعیتها مسیرهای مقطعی را.
آقای دکتر شما به تمام دولتهای انقلاب انتقادات علنی داشتهاید این موضوع دو سؤال پیش میآورد. یکی اینکه این مسئله نشأت گرفته از ایراد درونی آقای احمد توکلی است یا ایراد دولتهاست. مسئله دوم این است که چه دولتی بر سر کار بیاید شما به آن انتقاد ندارید؟ به عبارت دیگر دولت ایدهآل شما چه ویژگیای دارد؟
اول، سؤال دوم را که سادهتر است، پاسخ میدهم. اگر دولت امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) بیاید به آن ایراد نداریم. ولی تمامی دولتها و قدرتهای دیگر باید مورد نقد قرار گیرند.
و پاسخ سؤال اول؟
این هم خیلی ساده است. ما آرمانگرا هستیم و به وضع موجود انتقاد میکنیم. اما اینگونه نیست که بخواهیم وضع موجود را نفی کنیم و خودمان را کنار بکشیم. ما اصلاح، رشد و تحول را امکانپذیر میدانیم و همیشه به دولتها از باب اینکه آنها باید مطرود شوند نگاه نکردیم، بلکه معتقدیم باید متحول شوند. پس انتقادات ما خیرخواهانه و با نگاهی مثبت است.
فکر میکنید تمام انتقاداتی که کرده اید وارد بوده؟
خودم خیال میکنم اجمالا انتقادهای من وارد بوده؛ اما تفصیلا ممکن است اشتباه هم کرده باشم که طبیعی هم هست، بالاخره من هم از همان دسته صاحبقدرتان در معرض خطایم که باید نقد شوند.
جناب آقای دکتر احمد توکلی از اینکه برای به نتیجه رسیدن این گفتوگو، روزها و ساعتهای فراوانی را در اختیار ما قرار دادید سپاسگزاریم.
بنده هم از شما تشکر میکنم
دبیر محمع تشخیص مصلحت نظام در در گلستان شهدای اصفهان گفت: کوچکترین بی تعهدی و خیانت به نظام و انقلاب سبب خدشهدار شدن ارزشهای ایران اسلامی میشود.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دکتر رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام صبح امروز در گلستان شهدا اصفهان با بیان اینکه شهدای ایران در اسلام با حضور در میدانهای جنگ ایران را از دست دشمن خارج کردند، اظهار کرد: ملت ایران با فداکاریهای شهدا و جانبازان در دنیا سربلند شدهاند.
وی با بیان اینکه ما امروز افتخار میکنیم به ایرانی که شهدا آن را برای ملت امروز به دست آوردند، اضافه کرد: ما امروز در کشوری زندگی میکنیم که وجود و هویتمان به خاطر فداکاری شهدای ایران و انقلاب است.
دکتر رضایی تصریح کرد: ما امروز نمیتوانیم کوچکترین خطایی را داشته باشیم چرا که شهدای ایران ایستادگی و استواری کشور را با خون خود برای ملت به جای گذاشته اند.
وی با تاکید بر اینکه نامزد احتمالی یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری گفت: ملت ایران نباید کوچکترین خیانت و تعهدی را به نظام داشته باشند و در صورت وجود کوچکترین خیانت به نظام انقلاب سیلی میخوریم، ادامه داد: کوچکترین بی تعهدی و خیانت به نظام و انقلاب سبب خدشهدار شدن ارزشهای ایران اسلامی میشود.
رضایی با اشاره به اینکه ملت ایران باید راه شهدا را ادامه بدهند، تصریح کرد: ملت ایران نیازمند وجود کشوری آرام، بدون دغدغه، فساد، بیکاری و بدون مشکلات اقتصادی و اجتماعی هستند و مردم و مسئولان باید از کشور در مقابل تمام تهدیدها مراقبت کنند.